زهر اُفتاده است بر جانت

زهر اُفتاده است بر جانت
تب و آتش شده است مهمانت

می‌فشاری زِ درد دندان را
می‌کِشی زانوان بی‌جان را

مولای من

مجال نُطق ندارد زبان تقریرم
نیامده است قلم پای کارِ تحریرم

صفر تمام شد و یارم از سفر نرسید…
چِقَدر چشم بدوزم به قابِ تأخیرم

مظلوم آقام

این زهر کاری کرد من از نا فتادم
در کوچه مثل مادرم از پا فتادم

با احتیاط از درد، خود را میکشدم
تا خانه چندین بار چون زهرا فتادم

جانم آقام

ز سوز زهر شراری به حنجرش افتاد
نفس نفس زد و از پای آخرش افتاد

اگر چه سخت در آنجا به خویش می پیچید
ولی به حجره به در،دیده ی ترش افتاد

گنبدِ نور

با هر مقام و منصبی در چاه افتاد
هر کس که پیش پات با اکراه افتاد

شب غرق تاریکی شد از آن لحظه ای که
دستش ز دامان رخت کوتاه افتاد

آمدم تا دل ویران شده ترمیم کنم

آمدم تا دل ویران شده ترمیم کنم
خانه آباد! چه با خانه خرابیم کنم؟

گردنم پیش کسی خم نشده ای سلطان
ولی امروز می‌ارزد به تو تعظیم کنم

کمک می گیرد از دیوار

کمک می گیرد از دیوار با قد کمانش
هلاهل سخت برده از تنش تاب و توانش

چنان نیلوفری بر خاک سرد حجره پیچد
ز بس می سوزد از این زهر مغز استخوانش

مسیر تا به حجره گر چه کوتاه است اما
گمانم نیم روزی را گرفته از زمانش

کشیده پنجه بر دیوار یاد یاس نیلی
نمی افتاد یک دم آه مادر از زبانش

عبا وقتی به سر افکند یاد آن عبا بود
که حیدر پشت در انداخت بر روی جوانش

تمام انتظارش را به در می دوخت تا که
بیاد زودتر از راه عمرش، نو جوانش

 حسن کردی

کعبه ی عشق

کعبه ی عشق در خراسانی
حجِ امثالِ ما فقیرانی

در حرم نیست حرفِ غم هرگز
نیست قانع گدا به کم هرگز

بر سر پنای شهر عبا سر پناه شد

بر سر پنای شهر عبا سر پناه شد
لب برسکوت بست جهان غرق آه شد

پنجاه مرتبه به زمین خورد کم که نیست
هر بار چون نشست زمین قتلگاه شد

یا علی ابن موسی الرضا (ع)

به بوی مست شب‌بوها و مریم‌ها توجه کن
همین که اشک میریزی به شبنم‌ها توجه کن

همین که می‌رسی از صحن گوهرشاد، شادی کن
به شادی‌های پنهان گشته در غم‌ها توجه کن

دور از وطن

زخمی که دارد بر جگر را مرهمی نیست
احضار اجباری شدن درد کمی نیست

با پاره ی جان رسول الله بد کرد
مامون رضا را باطنا نفی بلد کرد

واویلا

نشست روی زمین و بلند شد شاید
که مرهمی به جگر پاره‌ها زند که نشد

کنار فاطمه پنجاه مرتبه اُفتاد
نشست ناله‌ی یا مرتضی زند که نشد

یا امام رضا(ع)

آشفته تر از من کسی در بین مردم نیست
پیداست در اینجا کسی جز من چنین گم نیست

دورم نکن از خود بیا آتش بزن جان را
این استخوان ها در حد یک مشت هیزم نیست؟

ساحتِ عرش

ساحتِ عرش ، غرق غم ها بود
جگری در حصار سَم‌ها بود

ناله ی او به آه بند شده
دادِ انگورها بلند شده

آقای من

دیوانه می شویم که زنجیرمان کنی
تکرار می شویم که تکثیرمان کنی

تو آمدی که بر سر این سفره کرم
با لقمه های حضرتیت سیرمان کنی

یا امام رضا (ع)

از دل خانه های کاه گلی
از همان کوچه های آبادی
موجی از حاجت آمده پای
پنجره ای ظریف و فولادی

ترک ها و قسم به نام عموت
خواهش صاف و ساده لرها
همه گرم زیارتت هستند
دور از آن هجمه تمسخرها

میرسد از رطوبت دریا
زنی از خطه های شالیزار
بانویی با نجابت از گیلان
با حجاب و عفیف و کوه وقار

عاشقی از هوای گرم جنوب
آمده تا خنک شود اینجا
ذکر او”یا من اسمه درد است”
که مریضیش حک شود اینجا

خادمی با نوازش پرهاش
بهترین راه را نشانم داد
مادرم با اشاره ی انگشت
گنبد شاه را نشانم داد

یادم آمد تمام خاطره ها
با رفیقام آمدم پابوس
بیشتر از همیشه می چسبید
روزهای زیارت مخصوص

سمت پایانه روبروی حرم
تو ترافیک گیر کرده دلم
خودم اینجام در حرم اما
کمی انگار دیر کرده دلم

تازه فهمیده ام چرا آن شب
شوروحال و نشاط، بی حدبود
شادی لحظه گدایی ما
اثر زعفران گنبدبود

شب جمعه زیارت مشهد
اشک درچشممان شناور بود
آنچه مارابه کربلا می برد
روضه های علی اکبربود

خیز بابا که بین این مردم
بی حیایی زیادوبی مرزاست
عمه را سمت خیمه برگردان
چشم این نانجیب ها هرز است…

محمد نجاری

دکمه بازگشت به بالا